❤ ‿❤ اشک باران ❤ ‿❤
عاشقانه و عارفانه
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : reza

 

چتر ها را باید بست .

زیر باران باید رفت.

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت .

عشق را زیر باران باید جست .

زیر باران باید با زن خوابید .

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت .

حرف زد ، نیلوفر کاشت .

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است...

لب دریا برویم

و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت

و نترسیم از مرگ ...

                                                              (( سهراب سپهری ))

www.ashkbaran.loxbolg.com


یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 18:40 ::  نويسنده : reza

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو 
سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، 
تنهایی ست

من دلم می خواهد،

قدر این خاطره را ، دریابیم

(سهراب سپهری)

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 13:31 ::  نويسنده : reza

                                                          شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

 

زندگی یعنی چه؟

 

مادرم سینی چایی در دست

 

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

 

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

 

لب پاشویه نشست

 

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

 

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

 

:با خودم می گفتم

 

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

 

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

 

رود دنیا جاریست

 

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

 

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

 

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

 

هیچ!!!

 

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

 

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

 

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

 

زندگی درک همین اکنون است

 

زندگی شوق رسیدن به همان

 

فردایی است، که نخواهد آمد

 

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

 

ظرف امروز، پر از بودن توست

 

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

 

آخرین فرصت همراهی با، امید است

 

 

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

 

به جا می ماند

 

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

 

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

 

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

 

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

 

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

 

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

 

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

 

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

 

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

 

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

 

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

 

پرده از ساحت دل برگیریم

 

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

 

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

 

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

 

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

 

چای مادر، که مرا گرم نمود

 

نان خواهر، که به ماهی ها داد

 

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

 

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

 

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

 

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

 

من دلم می خواهد

 

قدر این خاطره را دریابیم.

 

سهراب سپهری

www.ashkbaran.loxbolg.com


سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 20:39 ::  نويسنده : reza

 من به سیبی خشنو       

 و به بوییدن یک بوته ی بابونه

من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند

من صدای پر بلدرچین را می شن   

 

ماه در خواب بیابان چیست؟  

  ****************************************

 

     زندگی رسم خویشاوندی است

 

 

 زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

 

 پرسشی دارد اندازه ی عشق

 

 زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

  

 

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

 

 زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

 

 زندگی مجذور آیینه است

 

 

 زندگی گل به توان ابدیت

 

 زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

 

 زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

 

 

***************************  

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است

 

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

 قارچهای غربت؟

 

 **************************************  

 

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

 

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

 

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید 

   دوست را زیر باران باید دید    

 

عشق را زیر باران باید جست

 

 ***************************************

 

و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

 

 

و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد

 

 و بدانیم که پیش از مرجلن خلائی بود در اندیشه ی دریاها

 

 مرگ پایان یک کبوتر نیست

 

 

 مرگ وارونه ی یک زنجره نیست

 

 مرگ در ذهن اقاقی جاریست

 

 مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

 

 مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

 

 مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

 

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

 

 و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است

  

 *****************************************

 

 و نپرسیم که فواره ی اقبال کجاست؟

 

 و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است؟

 

 **************************************

          

 

   من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد

و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت

عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ

چکچک چلچله از سقف بهار

و صدای صاف باز و بسته شدن پنچره ی تنهایی

و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح

 

من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای پای قانونی خون را در رگ

ضربان سحر چاه کبوتر ها

تپش قلب شب آدینه

جریان گل میخک در فکر

 

شیهه ی پاک حقیقیت از دور

من صدای وزش ماده را می شنوم

و صدای ایمان را در کوچه ی شوق

و صدای باران را روی پلک تر عشق

روی موسیقی نمناک بلوغ

و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب

روی آواز انارستا ن ها

پاره پاره شدن کاغذ زیبایی

 پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد

 

 

 ****************************************

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین

رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ

هر کجا برگی هست شور من می شکفد

 مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن

   

 ******************************************

  

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است

 

که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک

پشت هیچستان چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیا یید که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

 

 

 

www.ashkbaran.loxbolg.com


صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
موضوعات
آخرین مطالب
تنها دو روز...
میترسم ..
بیداری.... عشق و زندگیم... بوسه... خدا... متن آهنگ سامان جلیلی به نام بی انصاف برهان عشـق… دوستت دارم ... عشق .... عشق من.... مجموعه جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب و رمانتیک خاص 96 – 2017 کاش می شد … تسلیت....
پيوندها

 

 

 





نويسندگان